گروه ایثارو مقاومت پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل؛هرجمعه باشما با شهدائیم،/جمعه های «شهدایی» احرار/ وصیت شهید سید جعفر موسوی،املش: به فرزندانم “علی و عباس” بگوئید که بابایتان با دشمنان اسلام جنگیده است و شهید شده.
شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست ، آنان نانوشته دیدنیو خواندنی هستن.
میخواهیم هر جمعه کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز کنیم و با نامی و یادی از این ستارهها شب کنیم ؛باشد که ادای دینی بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و …ان شاءلله.
زندگینامه شهید سیدجعفر موسوی
شهید سید جعفر موسوی در سال ۱۳۳۷ در خانواده کشاورز از طبقه مستضعف دیده به جهان گشود او در دوره کودکی که حدود شش سال داشت بعلت فقر خانوادگی نتوانست به مدرسه برود و تحصیل علم کند اما در محله خود بنام زربیجار مکتب می رفت و خواندن قرآن را یاد گرفت و در خانه همیشه سعی داشت که خواندن و نوشتن را یاد بگیرد و تا اندازه ای موفق شد و تقریبا هشت سال داشت که شش ماه سر باغ خانها و سرمایه داران کار می کرد تا از این راه پوشاکی برای خود تهیه کند و شش ماه دیگر را در مغازه عمویش که خیاطی داشت شاگردی می کرد تا بتواند صنعتی برای خود کسب کند و در حدود دو سال بدین طریق گذشت و چون نتوانست در آنجا خوب این صنعت را یاد بگیرد مجبور شد تا مغازه دیگری در املش که از آشنایان بود شغل خیاطی را ادامه دهد
و حدود یکسالی هم اینطور گذراند تا اینکه تصمیم گرفت از این محل به چالوس یکی از شهرهای مازندران که یکی از نزدیکان بودند عزیمت کند تا بتواند خیاطی را خوب یاد بگیرد روزها تا پاسی از شب گذشته مشغول کار بود و پس از فراغت از کار در همان مغازه می خوابید و حدود یکسالی هم درآ نجا با این وضع اسفناک که قلم قادر به شرح آن نیست گذراند بعد عازم تهران شد و نزد استادکاری پیمان بست کاملا این صنعت را به او بیاموزد و در حدود چند سالی هم در تهران سپری نمود و روزها کار می کرد و شبها در همان مغازه با آن هوای نا مناسب میخوابید
چون درآمدش به آن اندازه نبود که خانه ای برای خود اجاره کند بعد از آنکه خیاطی را تا حدودی یاد گرفت به گیلان بازگشت با یکی از دوستان خود مشترکاً مغازه ای را اجاره نمودند شروع به کار کردند و یکسالی هم بدین منوال گذشت در این موقع حدود هجده سال داشت به خدمت سربازی اعزام شد و چون مصادف با حکومت طاغوت هیچگونه علاقه ای به خدمت نداشت و بلطف خداوند معاف شد و بعد از گرفتن معافی دکانی خریداری کرد و مشغول به خیاطی شد و در این موقع ازدواج کرد
و در این هنگام بود که انقلاب به اوج خود رسیده بود و این شهید در تمام تظاهرات اسلامی ایران چه دربخش املش و سایر شهرها که به پا می شد شرکت فعال داشت تا اینکه انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی در ۲۲ بهمن ۵۷ پیروز شد و بعد از پیروزی انقلاب فعالیتش در بسیج کاملا مشهود بود و حتی با آن سواد کمی که داشت همیشه با گروههایی که با انقلاب اسلامی مخالفت می کردند مبارزه می کرد
تا اینکه جنگ تحمیلی که توسط صدام کافر رخ داد او بارها داوطلب جبهه ها بود که موفق نشد تا اینکه دولت جمهوری اسلامی ایران اعلام کرد که معافیها ۳۷ باید برای خدمت اعزام شوند
او موقعی که از این جریان مطلع شد بسیار خوشحال گردید و فوراً خود را به ژاندارمری معرفی کرد و اعزام به خدمت شد و حدود چهار ماه در تهران دوره آموزشی را گذراند بعد از آن به جبهه های جنوب اعزام گردید و در آنجا با بعثیان عراقی مبارزه می کرد و حدود شش یا هفت ماه در خط مقدم جبهه جهاد نمود .
عاقبت در عملیات بیت المقدس به درجه رفیع شهادت رسید در ضمن از او دو پسر به نامهای علی که حدود دو سال و عباس حدود چهار ماه دارند به یادگار مانده اند و این مختصری از زندگینامه شهیدی است که همیشه آرزوی آنرا داشت و شهادت را در راه خدا بزرگترین سعادت برای خود می دانست و بارها برای خانواده خود گفته بود.
شهید سیدجعفر موسوی
نام : سیدجعفر
نام خانوادگى : موسوى
نام پدر: سیداسماعیل
تاریختولد : ۱۳۳۷/۰۱/۰۲
ش. ش : ۱۹
محلصدورشناسنامه : رودسر
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۰۲/۱۱
نوع حادثه : اصابت ترکش خمپاره به پهلو
شرح حادثه : حوادث ناشى ازدرگیرى مستقیم بادشمن-توسط دشمندرجبهه
استان : بنیادشهیداستانگیلان
شهر: ادارهبنیادشهیداملش
بسم الله الرحمن الرحیم
وصیتنامه شهید سیدجعفر موسوى
به نام خداوند بخشنده و مهربان خدمت پدر بزرگوارم سلام عرض مىکنم پس از عرض سلام سلامتى شما را از خداوند بزرگ خواهانم امیدوارم که حالتان خوب و تندرست بوده باشید اگر احوالى از پسرت یعنى سیدجعفر خواسته باشید به دعاگویى شما مشغول مىباشم پدرجان ما یک حمله در پیش داریم امیدوارم با پیروزى حق علیه باطل باشد پدرجان من آرزو داشتم که کمک کارتان در کشاورزى باشم.
ولى این دشمنان دین و قرآن آرام نمىنشینند و ما هم که و ظیفه داریم با این کفار مبارزه کنیم تا آخرین قطره خون آمادهایم.
پدرجان من اگر در این راه شهید شدم ناراحت نباشید چون من از شهداى انقلاب بالاتر نیستم. و اما پدرجان از من راضى باشید چون پسر خوبى براى شما نبودم امیدوارم که اگر بدى از من دیدید به خوبى خودتان ببخشید .
و اما مادرم شما اگر شنیدید پسرت یعنى سیدجعفر شهید یا زخمى شده مثل مادرهاى دیگر خوشحال باشید و هیچگونه ناراحتى به خودتان راه ندهید.
و اما برادرم حسن و حسین اگرمن شهید شدم شما بچههایم على و عباس را مثل بچههاى خودتان تربیت کنید و به آنها بگوئید که بابایتان با دشمنان اسلام جنگیده است و به آنها بگوئید که باباى شما شهید شده من دیگر بیش از این شما را سفارش نمىکنم و اما خواهرانم حوا و حورى شما هم به خانمم نصیحت کنید چون حرف شما او را آرامش مىدهد و سلامم را به برادرانم برسانید. خدا یار و نگهدار شما باشد و در پایان از شما میخواهم که همیشه گوش به فرمان امام باشید و در هنگام نماز براى امام دعا کنید.
والسلام
خدایا خدایا تا انقلاب مهدى ترا به جان مهدى خمینى را نگهدار
از عمر ما بکاه و به عمراو بیفزا