کد خبر:261830
پ
shahid_ansari_01
🌷 «یادی که دردلهاهرگزنمی میرد یادشهیدان است» 🌷

جمعه های«شهدایی» احرار/نامه ی شهید علی انصاری به تنها فرزندش سمیه: بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کردن عدالت اجتماعی را ندارد/برسر مستکبرین فریاد زن، نسبت به مستضعفین، خاضع باش

دخترم همیشه معاشرت ودوستیت با کسانی باشد که راه خدایی را می‌پیمایند و آن چنان با آنها معاشرت کن که چون حلقه‌های بهم پیوسته زنجیر پای گیر گنهکاران و یار مظلومان و خصم ظالمان باشید.

گروه ایثارو مقاومت پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل؛هرجمعه باشما با شهدائیم،/جمعه های«شهدایی» احرار/نامه ای از شهید علی انصاری به تنها فرزندش سمیه.

🌹شهیدان را نیازی به گفتن و نوشتن نیست ، آنان نانوشته دیدنیو خواندنی هستن.

می‌خواهیم هر جمعه کار را با تبرک و مدد از این عارفان عاشق آغاز کنیم و با نامی و یادی از این ستاره‌ها شب کنیم ؛باشد که ادای دینی بر آن همه رشادت، شهامت، مجاهدت و …ان شاءلله.

نامه ای از شهید علی انصاری به تنها فرزندش سمیه :

شهید مهندس علی انصاری درخرداد ماه سال هزار و سیصد و بیست و سه از خانواده ای مذهبی و معتقد و متدین در شهرستان رودسر متولد شد و پس از گذراندن مقاطع تحصیلی تا سوم دبیرستان در شهرستان رودسر، جهت ادامه تحصیلاتش به تهران رفت و در دبیرستان نظام به تحصیلش ادامه داد و در سال ۴۰ موفق به اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان نظام گردید و سپس وارد دانشگده افسری گردید، اما در خرداد سال ۴۲ بدلیل وجاهت مذهبی اش از دانشکده نظام اخراج گردید. پس از گذراندن تربیت معلم به استخدام آموزش و پرورش در آمد و شغل شریف معلمی را در پیش گرفت و به روشنگری اذهان عمومی و موشکافی مسائل مذهبی و اجتماعی همت گماشت و مردم را از وضع زمانه آگاه ساخت . چند سال بعد مجدد در کنکور شرکت و وارد دانشگاه شد ، اایشان دانشجوی سال سوم دانشکده بودازدواج نمود و یک فرزند دختر از این پیوند مقدس به یادگار ماند . در دوران تحصیل به علت فعالیت های مذهبی و سیاسی چندین بار توسط ساواک بازداشت وزندانی شد، حضور جلسات قرآنی و نهج البلاغه و تفاسیر آیات عظام محمدی گیلانی و محفوظی و فلسفی در استواری و انگیزه فردی ایشان در مبارزه با نظام منهوس پهلوی واستقرار حکومت الله تاثیر بسزایی داشت .

پس از اتمام تحصیلات دورهً کارشناسی برای فوق لیسانس شرکت کرد و موفق شد. ولی ساواک از ادامه تحصیل وی ممانعت کرد
شهید علی انصاری بنابه وصیت پدرش که در وی نبوغ خاصی را مشاهده کرده بود جهت ادامه تحصیل و با اسم مستعار از ایران خارج و به آمریکا رفت و درآمریکا در دو رشته صنایع و دکترای ریاضی بطور همزمان شروع به تحصیل علم و دانش نمود و همان زمان در دو دانشگاه نیز تدریس می کرد و پس از دو ترم به جرم تبلیغ اسلام ، از تدریس در تمامی دانشگاههای آمریکا منع گردید. شهید مهندس علی انصاری مسئولیت برگزاری مجالس و تظاهرات در آمریکا را بر عهده داشت و علاوه بر آن دبیر انتشارات انجمن اسلامی بود و در زمینه انتشارات کتب با روحانیون مبارز رابطه نزدیکی داشت و در طول اقامت در آن دیار غربت برای سخنرانی به اکثر نقاط آمریکا وکانادا و لبنان مسافرت کرد و به علت دوستی نزدیکی که با شهید چمران و امام موسی صدر داشت ، چندین بار به لبنان سفر کرد . زمانی که خروش انقلاب اسلامی ایران پایه های ظلم را به لرزه افکند، شهید انصاری همانند دیگر عاشقان اسلام به محل اقامت حضرت امام (ره) در نوفل لوشاتوی فرانسه خدمت ایشان رسید وکسب فیض و تکلیف نمود.
سال ۵۷ در حالیکه کارهای تز دکترای خود را انجام می داد به ایران بازگشت و پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ابتدا به معاونت استانداری خراسان و سپس سمت استانداری گیلان منسوب گردید و در کنار آن عضو هیات علمی دانشگاه گیلان و پست دانشگاه فنی گیلان را هم بر عهده گرفت . بعد از واقعه ۷ تیر طی سخنرانی در میدان شهرداری رشت خطاب به منافقین و سرسپردگان آمریکای گفت ما خدمتگزاران ملت هر روز غسل شهادت می کنیم و باکی از شهید شدن نداریم !؟ زیرا که شهادت برای رضای خدا ترس ندارد؛ بلکه آرزوی ماست و ما به آن افتخار می کنیم.
شهید مهندس علی انصاری بزرگ مردی که قلبش مالامال از تعهد و تقوا و عشق و تلاش و ایثار بود در تاریخ ۱۵ /۴/۶۰ در ساعت ۷ بامداد خونین در چهارمین روز ماه مبارک رمضان در خیابان لاکانی رشت مورد هجوم ناجوانمردانه منافقان قرار گرفت و به مقام عالی شهادت در راه رضای حضرت باری تعالی که سالها برایش تلاش کرده بود نائل آمد و رو سیاهی بر منافقین از خدا بی خبر ماند و مهندس شهید انصاری هم سندی بر این مدعا گردید .
شهید انصاری پرورش یافته مکتب تشیع و برخواسته از توده های محروم جامعه و تبلوری از معنویت و مردم دوست و خداپرست بود ، لذا به محض با خبر شدن مردم گیلان از شهادت ایشان تظاهرات گسترده ای علیه منافقین و دشمنان اسلام و انقلاب برپا نمودند و بدینوسیله تنفر و انزجار خود را از منافقین اعلام نمودند .
توای دخترم : کوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش، همرزمان تو، در ۱۷ شهریور غوغا کردند و با سمیه ها هم راه شدند تو نیز همچون سمیه از حق پیروی کن و بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کردن عدالت اجتماعی را ندارد .
برسر مستکبرین فریاد زن، نسبت به مستضعفین، خاضع باش .
شهید انصاری به روایت همسر
سال اول زندگی مشترکمان بود. علی خیلی آرام در کنارم نشست و گفت: «چند روز بیشتر به عید نمانده, حدود ۳۰۰ تومان دارم, می‌خواستم برای شما هدیه‌ای بخرم ولی فکر کردم با این پول می‌توانم لباسهای نو برای عید خانواده‌ای فقیر بگیرم. نمی‌دانم وظیفه‌ام چیست. فکر کردم اگر با شما در میان بگذارم و شما مرا تشویق کنید که برای آنها وسایل بخرم باعث می‌شود اگر این کار ثوابی هم داشته باشد شما هم در این مسئله سهیم باشید و این بهترین عیدی برای همسرم است.» زمان سپری شد و این بار آخرین سال زندگی‌مان بود, کودک سه‌ ساله‌ام صبح روز عید با شوق فراوان از خواب بیدار شد تا سال نو را به پدرش تبریک بگوید ولی او در خانه نبود. صبح خیلی زود برای رسیدگی به کارهایش و انجام مأموریتی به شهرستان بندرانزلی رفته بود. نگاهی به فرزندم کردم. او در سن کودکی قرار داشت و نمی‌دانست که پدرش شاگرد مکتب امیرالمؤمنین است و روز عید برای تقسیم مواد غذایی و رسیدگی به امور نیازمندان از خانه بیرون رفته و برای اینکه خدمتش صادقانه باشد, به من نیز نگفته است. علی همانند صاحب نامش بی‌نشان و بی‌ریا مرحم زخمهای دل نیازمندان بود.
روایت دوم
اوایل تیرماه سال ۱۳۶۰ به مناسبت شهادت ۷۲ تن از گیلان به تهران آمده بودم. عصر روز چهاردهم تیرماه علی آقا تلفن کرد و گفت: «فردا شهید می‌شوم. به دلم افتاده و می‌دانم به لقاء الله خواهم رسید.» بغض گلویم را گرفت و با ناراحتی پرسیدم: «چرا این طور تصور می‌کنید, شما که تاکنون تلفن‌ها و تعقیبهای زیادی داشته‌اید, اگر ممکن است به جای چهارشنبه امروز به دنبال من بیایید.» نگذاشت جمله‌ام تمام شود و با لحن خاصی گفت: «هرگز میدان را با تهدید خالی نمی‌کنم.» آن روز هر دو ساعت یک بار با ایشان تماس می‌گرفتم تا اینکه صبح روز بعد قبل از وقت اداری, با محل کارش تماس گرفتم ولی هنوز به آنجا نرسیده بود. اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت, با خودم گفتم: «خدایا برای علی اتفاقی نیافتاده باشد.» مدت کوتاهی گذشت. درست ساعت ۸:۳۰ صبح یکی از دوستانش اطلاع داد به پای انصاری تیر خورده است و باید به گیلان بروم. اما من باور نکردم چون خودش به من گفته بود: «اگر خبرم را شنیدی, مطمئن باش که به دو جای بدنم شلیک خواهند کرد, به مغزم چون برای خدا می‌اندیشد و به قلبم چون برای مردم می‌تپد.» زمانیکه به گیلان رسیدم, پیکر غرق به خون علی با یازده گلوله در بدن آماده تشییع بود و من در سوگ او جامه سیاه بر تن کردم.
وصیت نامه شهید انصاری
… و تو ای دخترم, کوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش. همرزمان تو در هفدهم شهریور ماه غوغا به پا کردند و با سمیه‌ها همراه شدند. تو نیز همچون سمیه از حق پیروی کن و بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کردن عدالت اجتماعی را ندارد. بر سر مستکبرین فریاد زن, نسبت به مستضعفین خاضع باش … اما تو ای همراهم (همسرم) با مشکلات زمانه مدارا کن و مانند سنگ صخره باش, بدان اگر شهید شدم, زهی سعادت. در هر صورت تو راهی را که راه انقلاب حسین (ع) هست, ادامه بده و آنقدر تلاش کن تا به شهادت برسی. از مال دنیا چیزی ندارم که برایت بگذارم ولی با شرافت زیستن را به یادگار گذاشتم که تو نیز آن را ادامه دهی. اگر مردم در زیر عکس امام (ره) عکسم را جای دهید که شاید ترشحات روحانی عظیم این مرد بزرگ بر تصویرم, غبار شرف گیرد. چیزی ندارم که برای تو باقی بگذارم ولی بدان که عمری را با شرافت زیستم و در مقابل ناحق هرگز سر تعظیم فرود نیاوردم. تو چو کوه استوار باش اگر کشته شدم زهی خوشبختی، بر مرده‌ام گریه مکن شیرزن باش و مقتدر. کوله‌بارم را برگیر و بقیه را هم را ادامه ده و هیچ‌وقت راه امام را تنها مگذار.اگر همه عدول کردند تنهای تنها به راهت ادامه بده تا در این راه تو نیز به شهادت برسی. از مرگ نهراس چون ترسوها جسارت مبارزه را ندارند. در مبارزه با ضد انقلابیون (مزاحمین اسلام) در هر نوعش مبارزه کن دختر شجاع باش و امیدوارم انقلاب را یاری کنی که خدا یاری‌کنندگان را دوست دارد. ای کاش می‌توانستم آن چیز را که در قلبم هست با تو بگویم ولی زبانم یارای گفتن و یارای نوشتن را ندارد. برای رسیدن به آگاهی و شناخت قرآن بخوان، تا در فهم بدانجا برسی که شک از دل تو زد دوده شود و برای رسیدن به شهادت روزشماری کنی. در هر سنگر مبارزه مادرت را نیز همراه ببر.
نامه ای از شهید: ای کوچک ضعیف ولی امید بخش، بدان که چشم روزگار از تمام حرکتت و افعالت عکسبرداری می‌کند و همه اعمالت روی همگان تصویر زیبا و زشت می گذارد آن چنان زیست کن که همه از دستت آسوده خاطر باشند و آنچنان برای دیگران شتاب که همه از نبودنت ناراحت باشند. دخترم همیشه معاشرت و دوستیت با کسانی باشد که راه خدایی را می‌پیمایند و آن چنان با آنها معاشرت کن که چون حلقه‌های بهم پیوسته زنجیر پای گیر گنهکاران و یار مظلومان و خصم ظالمان باشید. از آن کس که همیشه در پی تمجید و تعریف توست دوری کن چون اگر طوری زندگی کنی که همه از تو راضی باشند حق و باطل را در هم آمیختی. طوری زیست کن که دوستان خدا یارت باشند و دشمنان او به تو نفرت ورزند. چون اگر عملت دشمنان خدا را راضی کند باید در ایمانت شک نمود. نمی‌دانم درکدامین زمان ایمانت به ظهور خواهد رسید و نمی‌دانم که سرنوشتت به کجا خواهد انجامید ولی پدر وار به تو می‌گویم آن چنان باش که زنان اسوه روزگار بودند مانند فاطمه (س) و زینب (س) فریادرس مظلومین و خصم ظالمین باش و به خانه مظلومین در مقابل آفتاب سوزان زمان سایبان باش و بر سر ظالمین فریاد بزن در مقابل مظلوم متین و موقر باش ولی در مقابل ظالم سکوتت را بشکن و بر سرشان فریاد زن و فریادت را به شیون مبدل کن و شیون را به پیکار و پیکار را به جهاد، و لازم است که در مرحله اول جهاد با نفس را مراعات کن که خود بودن و خودپسندی ریشه اعمال نیک را نیز فنا کند. در خاتمه سلامم را به خوبان و درست کرداران باایمان و نمازگزاران واقعی ابلاغ کنید و طلب دعا که خداوند راه گشاده ما را وسیله و مقاومت ما را محکم کند باشد که انتظار منتظران به پایان رسد. از خداوند عمل صالح و تقوی و ایمان را برایتان خواستارم.

ای کوچک ضعیف ولی امید بخش،بدان که چشم روزگار از تمام حرکتت و افعالت عکسبرداری می‌کند و همه اعمالت روی همگان تصویر زیبا و زشت می گذارد آن چنان زیست کن که همه از دستت آسوده خاطر باشند و آنچنان برای دیگران شتاب که همه از نبودنت ناراحت باشند. دخترم همیشه معاشرت ودوستیت با کسانی باشد که راه خدایی را می‌پیمایند و آن چنان با آنها معاشرت کن که چون حلقه‌های بهم پیوسته زنجیر پای گیر گنهکاران و یار مظلومان و خصم ظالمان باشید.

از آن کس که همیشه در پی تمجید و تعریف توست دوری کن چون اگر طوری زندگی کنی که همه از تو راضی باشند حق و باطل را در هم آمیختی. طوری زیست کن که دوستان خدا یارت باشند و دشمنان او به تو نفرت ورزند. چون اگر عملت دشمنان خدا را راضی کند باید در ایمانت شک نمود.

نمی‌دانم درکدامین زمان ایمانت به ظهور خواهد رسید و نمی‌دانم که سرنوشتت به کجا خواهد انجامید ولی پدر وار به تو می‌گویم آن چنان باش که زنان اسوه روزگار بودند مانند فاطمه (س) و زینب (س) فریادرس مظلومین و خصم ظالمین باش و به خانه مظلومین در مقابل آفتاب سوزان زمان سایبان باش و بر سر ظالمین فریاد بزن درمقابل مظلوم متین و موقر باش ولی در مقابل ظالم سکوتت را بشکن و بر سرشان فریاد زن و فریادت را به شیون مبدل کن و شیون را به پیکار و پیکار را به جهاد، و لازم است که در مرحله اول جهاد با نفس را مراعات کن که خود بودن و خودپسندی ریشه اعمال نیک را نیز فنا کند.
#پانزدهم_تیر_سالروز_شهادت
#علی_اخوین_انصاری
#استاندار_گیلان

ارسال دیدگاه

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کلید مقابل را فعال کنید

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.