گروه ایثارو مقاومت پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل، این هفته نگاه دل شما همسفران را خاطراتی از زندگی حماسی شهید اسماعیل ضمیرایی –رشت جلب می نماید.
قصد داشت در اعزام بعدی هم ، همراه بچه ها باشد. اما به هر نحوی که بود از او قول گرفتم تا زمانی که من به مرخصی نیامده ام ، در کنار خانواده بماند و فکر منطقه را از سرش بیرون کند.
هنوز چند هفته ای بیشتر از اعزام من نگذشته بود که سر و کله ش پیدا شد .من هم به خاطر بد قولی اش ، برخلاف همیشه خیلی سرد با او برخورد کردم. گفتم: (( پسر، مگه قرار نبود تا من در منطقه هستم، تو خانه بمانی؟)) خیلی آرام و خونسرد جواب داد: (( فقط یک عملیات…! فقط در همین یک عملیات شرکت می کنم و برمی گردم…خانواده را هم راضی کردم.)) با تعجب پرسیدم: ((راضی کردی؟ آخه چه طور…؟)) گفت: ((قول دادم اگر از این عملیات برگردم ، همه اهل خانه را به پابوس حضرت امام رضا (ع) ببرم…آنها هم راضی شدند.)) از زیرکی اش خوشم آمد. زده بود روی خال.شکی نبود که با این وعده همه راضی شدند.
آن روز چند ساعتی با اسماعیل بودم و بعد از هم جدا شدیم. او به شلمچه رفت و من به شوشتر بازگشتم.همان شب، خواب شهادتش را دیدم و از آن پس همیشه در انتظار خبری بودم. هنوز یک هفته نگذشته بود که یکی از همرزمانش خبر آورد که اسماعیل زخمی شده است. و من می دانستم که شهید شده است.
روزی که برای تحویل گرفتن پیکرش رفتیم همین که اسماعیل را از سردخانه بیرون آوردند متوجه شدیم که پلاستیکی که دور او پیچیده شده بخار گرفته است، و علائم حیات در او به چشم می خورد.بلافاصله ، به وسیله هلی کوپتر او را به مشهد مقدس منتقل کردند. خانواده شهید هم برای دیدنش به مشهد رفتند. فردای آن روز هنگامی که اسماعیل دیگر خیالش جمع شده بود که اعضای خانواده اش موفق به زیارت حضرت ثامن الاائمه (ع) شده اند و او به وعده اش وفا کرده است. با دلی آرام شهد شهادت را نوشید و به دیدار معبودش شتافت.
————————————————————————————————————————————————–
انتهای پیام