- پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل - https://ahrargil.ir -

مهندس تقوی زاده درگفتگوبا احرارگیل : هنوزهم فرهنگ دفاع مقدس را راهگشای همه مشکلات نظام می دانم.

 

 

اولین فرمانده (پاسدار) گردان مهندسی رزمی لشگر25کربلابود. با 63ماه حضورمستمردر جنگ، نه تنها رزمندگان استانهای گیلان ، مازندران و گلستان که  لودرو بولدوزرهای کهنسال لشگر25کربلاهم با او سرو سّری داشتند. فرمانده ای که در معرکه جنگ وآن هنگام که لودرچی هایش با « تیرهای مستقیم قناسه» تک تیراندازان  دشمن یکی یکی نقش برزمین می شدندخود سواربر بولدوزرمی شد تا درمقابل آتش جهنمی دشمن برای رزمندگان اسلام جان پناه بسازد که دراین راه خود نیز بارها تا پای شهادت پیشروی کرد.

در آستانه گرامیداشت هفته دفاع مقدس مهندس حاج محمدتقوی زاده  درنمایندگی موسسه سازندگی سیدالشهدا(ع) گیلان ازما پذیرایی و مارا مست فیض خاطرات و مخاطرات دوران طلایی خود ساخت.

   تقوی زاده  را می توان از گنج های استخراج نشده مردم گیلان دانست . او گرچه از پیشکسوتان سپاه است ولی عشق به سازندگی و دستگیری از مردم، طوری وامدارش کرده که هنوزهم با صدای لودرها و بولدوزرهای عرصه سازندگی رسم  رفاقت بجا آورد ،رابطه ای عجیب بین شان حکم فرماست. انگار هیچکدام قصد جدایی ازهم را ندارند! به پای ناگفته هایش دراین پرس و گو می نشینیم و پایگاه خبری تحلیلی احرارگیل همه ی  لحظات شیرین این دیدار را به شما پاکدلان و همراهان صمیمی هدیه می نماید.

سلام مهندس، خوشحالیم مارا برای انجام این مصاحبه پذیراشدید. گویااولین یا دومین باری است که مصاحبه می کنید؛ درسته ؟!  اگر ممکنه قدری از سوابق تان بگویید. کجا متولد شدید و چه دورانی را سپری کردید؟

بسم الله الرحمن الرحیم بله، کلاً من اهل مصاحبه و اینها نیستم . نمی شد ازدست شما فرارکرد وگرنه من تلاش خودرا کردم (باخنده ) اول اجازه دهیدتشکری از جنابعالی و دیگرهمکاران تان داشته باشم که ؛ دراین روزگار و دوره حساس ودرفضای مجازی جنگ نرم  مثل یک فرمانده برای رزمندگان میدان داری می کنید وبرای آنها و فرهنگ شان مثل دوران دفاع مقدس خاکریزمی زنیدو پناهگاه می سازید، به شهداو فرهنگ دفاع مقدس می پردازید  .

من سایت احرارگیل را می بینم .مطالب اش را هم بدقت با دوستانم دنبال می کنیم به شما بگویم که به این سایت افتخارمی کنم . یه خواسته هم از شما دارم و آن اینکه ازکم لطفی و بی مهری بعضی ها دلسرد و خسته نشید. راه درستی انتخاب کردید ، به راهتان ادامه دهید. اینکه گفتید این سایت به غیراز شهدا ، وامدار هیچ شخص ، گروه و جریانی نیست به این باوردارم . همانطوری که گفتم من اهل مصاحبه نیستم ولی نتوانستم یعنی نخواستم در مقابل زحمات شما شانه خالی کنم .گفتم من هم در ترویچ فرهنگ دفاع مقدس سهمی هرچند کوتاه داشته باشم. احرارگیل: ازحسن نظرجنابعالی سپاسگزاریم مهندس.

 

اما در پاسخ به سوال شما باید بگویم که بنده سال 1341 درخانواده ای مذهبی و بسیارفقیر درروستای « اژدها بلوچ » ازتوابع بخش لشت نشا ء(منطقه ای بسیار مذهبی ) از دامن مادری پاک ، قاری قرآن ومشهور به صفات آسمانی و نیزبسیار مذهبی متولد شدم،در رسای مادرم همین یک جمله را بگویم که خانم های روستای ما وبرخی روستاهای دیگر قبل و بعد انقلاب برای فراگیری قرآن به خانه ما می آمدندو از محضر ایشان قرآن مجید ، ادعیه و احکام فرامی گرفتند. لذا صادقانه بگویم که من هرچه دارم از ایمان، اخلاص وکرامت مرحومه مادرم است که تاعمردارم مدیون وفاداری ایشانم. بی ادعا بگویم که هنوزهم با دعاهای او زنده ام ،گرچه او درکنارمن نیست.!

دوران دروس ابتدائی در روستای محل تولد و راهنمایی  را در روستا ی « نوده » با طی فاصله 6 کیلومتر راه روستایی (ازمنزل  تا مدرسه ) فراگرفتم . حدود6کیلومترپیاده می رفتم و برمی گشتم در سخت ترین شرایط زندگی قرار داشتیم  بدنی لاغر واندامی ضعیف داشتم توان پیمودن هر روزه این مسافت بصورت رفت و برگشت برایم بسیارسخت بود چون به درس و مشق علاقه داشتم ودانش آموز زرنگ وبی حاشیه ایی بودم ، هم خود مدرسه را دوست داشتم هم معلمین به من علاقه نشان می دادند این علاقمندی دوطرفه تحمل آن سختی ها برایم آسان و مانع ترک تحصیل حتی غیبت در سرکلاسهای درسی ام  می شد.

راه خاکی روستایی آن هم در شمال ؛ زمستانهای تماشایی و مختص به خود را دارد! رسم بود که خانواده ها برای بچه ها در زمستان « چکمه های لاستیکی بلند » می خریدند بخصوص خانواده های فقیر ، سوم ابتدایی رابه یاد دارم که خانواده ام برای من یه جفت چکمه لاستیکی خرید ولی 3شماره بزرگتراز پاهایم ! تا سه سال  بعد هم از آن استفاده کنم.

بدن کم رمق من قدرت کشیدن فاصله 6کیلومتری خود تا مدرسه را نداشت حالا بخواهد این چکمه را هم به یدک بکشد! زمستانها بس که منطقه  مسیرخانه تا مدرسه، جنگلی و دارای چاله چوله بود ؛چکمه هایم پرآب می شد . با نفوذ آب در آن پاهایم یخ میزد ، زمستانها آنقدر باران می باریدو چاله ها پرآب می شدندکه از بالای چکمه های پلاستیکی ام آب وارد چکمه می شد سرما و سنگینی    چکمه ها ی پر آب ، طاقتم را می گرفت. خیلی اوقات در مسیرمنزل تا مدرسه ازفرط سرما ویخ زدکی (دست ها و پاهایم) به حال روزخود گریه می کردم!!

معلمین حال و روز مرا با چشمان حسرت زده و اشک آلود که می دیدند دلشان به درد می آمد. در کنار بخاری  کلاس درس صندلی میگذاشتند و مرا بر روی صندلی می نشاندند تا وضعیتم بهتر شود . در آن حال حتی رمق گوش دادن درس های معلم برایم باقی نمی ماند… 3 سال دوره راهنمایی هم برای من بسیار سخت گذشت . دوره دبیرستان در لشت نشا وضع فرق کرد . دوچرخه خریدم و با دوچرخه رفت و آمد می کردم ، اوضاع هم بهتر شد

وضعیت خانواده چطوربود ،پرجمعیت بود یاکم جمعیت بود؟

خانواده پرجمعیتی داشتیم 5برادر و 4خواهر( همیشه به مرحومه مادرم می گفتم که شما حداقل بایستی یک فرزند بعنوان خمس در راه خدا بدهید )که یکی از برادر هایم « علی حسن » درعملیات کربلای 5در منطقه ی عمومی بوارین به فیض عظمای شهادت رسید (یک پنجم خمس پسرهای خانواده در راه خدا محقق شد! ) خطرم هست بعد شهادت برادرم علی حسن ؛  مادرم که مرا ممداقا صدامی کرد (باینکه ازناحیه دست مجروح شده بودم) روبه من کرد و گفت: ممداقا ! حالا راحت شدی؟!! … حسین برادر دیگرم به درجه جانباز ی نائل گشت و بنده هم سه بارمجروح شدم  که امیدوارم خداوند از خانواده ما بپذیرد.

دوم نظری بودم که انقلاب در حال شکل گیر ی و پیروزی بود با یکی از هم محلی هایم که ساکن تهران بود مرتبط شدیم و به اتفاق آقای صفری در تهران با انقلابیون حشر و نشر پیداکردیم از همین جا شخصیت انقلابی مان شکل گرفت و ما هم فعالیتمان را برای انقلاب در لشت نشاء آغاز کردیم ، هراز چندگاهی به تهران رفت و آمد می کردیم تا اعلامیه ای بگیریم و فعالیتی انجام دهیم ، بعد انقلاب با گروه های مردمی به حراست از انقلاب پرداختیم ، تا سال 60 عضو فعال پایگاه لشت نشا بودم کارمان این بود که مثل سایر جوانان انقلابی ، شبانه روز در پایگاه حضور داشته باشیم و در درگیری و مبارزه با گروهکهای الحادی به پاسداری و حراست از انقلاب بپردازیم.

کی و کجا ازدواج کردید چگونه تشکیل خانواده دادید ؟

خیلی طرفدارازدواج نبودم . آن زمان رزمندگان و نیروهای حزب اللهی ازدواج را پل رسیدن به کمال دین می دانستند.البته دختران حزب اللهی  هم چنین نظری داشتند. لذا سال 63توسط همسر برادرپاسداری که از دوستان نزدیک بنده بود با همسرم که اهل« بلا گفشه لشت نشاء » بود آشناشدم.

همه ی اتفاقات و مراسم ازدواج نیز طی 10روز انجام شد . 10روزمرخصی گرفتم تاازدواج کنم.

بیاد دارم همان اول به همسرم گفتم من الان جبهه هستم و قصد دارم تا هر زمانی که جنگ طول بکشد و امام (ره) فرمان دهد در جبهه ها بمانم ، قصد ترک منطقه جنگی را ندارم با این وضع آیا حاضری با من ازدواج کنی ؟! ایشان چون خود یک حزب اللهی بود تمام شرایطم را پذیرفت. ما روز نهم اردیبهشت سال 63 ازدواج کردیم و یازدهم یا دوازدهم اردیبهشت برگشتم به منطقه جنگی چون فرمانده گردان مهندسی بودم نمی توانستم بیشتر از این در مرخصی باشم حاصل این ازدواج هم یک دخترکه ازدواج کردند ، دو پسر بنام های محسن و مهدی که مشغول به تحصیل هستند.

 

کی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدید؟

 خیلی دوست داشتم به عضویت سپاه در آیم از طرفی هم علاقمند بودم تابا مدرک دیپلم وارد سپاه شوم لذا با تلاش مضاعف و در کوران درگیری با منافقین (که منافقین با اعلام جنگ مسلحانه برعلیه نظام اسلامی مردم  و مسئولین را با اسلحه و بمب به خاک و خون می کشید) توانستم خرداد ماه دیپلمم را بگیرم و تیر ماه وارد سپاه شوم . 19/4/1360 به عضویت سپاه رشت درآمدم.

برای دیدن دوره آموزش های عمومی وتخصصی ما را به مرزن آباد چالوس اعزام کردند، همزمان منافقین در شمال کشورجنگل را پناهگاه خود کرده بودند از جنگل می آمدندبه شهر مردم را ترور می کردند بعد دوباره به جنگل بر می گشتند .سپاه نیز بنابه ضرورت و به موازات حرکت های منافقین طراحی عملیات می کرد لذابرای مبارزه با منافقین درجنگلهای شما گردان ویژه جنگل تشکیل داد و ما شدیم اولین گروه پاسداران این گردان. پاسداران طرح جنگل . در مرزن آبادچالوس سه ماه به گردان ما آموزش های عمومی دادندو یک ماه هم آموزش های چریکی ویژه  جنگ درجنگل .مربیان  آموزشی ما هم از تکاوران برجسته ارتش بودند ، مکان آموزشی مانیز درون جنگل های مرزن آباد بود . آموزش خیلی سخت بود بخصوص جهت یابی و کار با قطب نما در دل جنگل واقعاً کاری سخت و طاقت فرسا بود درگیری با آدمک های فرضی در درون جنگل هم در نوع خود جالب توجه بود ، ششم بهمن  و همزمان با قائله منافقین در شهر آمل  فعالیت اصلی ما درسپاه (گردان جنگل)شروع شد بعد دفع حملات منافقین در شهرآمل ،در تعقیب آنان به جنگل های آمل ، سیاهکل ، پره سر و … آمدیم  تا این مناطق را هم ازوجودشان پاکسازی کنیم .با اینکه نظام ما در مرزها با دشمن می جنگید درداخل نیزایادی استکباربه ترور زن ومرد کوچک و بزرگ می پرداختند که این برای ما عذاب آوربود.

مارش عملیات رزمندگان را از رادیو که می شنیدیم خیلی ناراحت می شدیم ، ناراحت از این که در جنگ حضور نداریم. وضعیت جنگل که بهترشد و منافقین هم از کشورگریختند ،تلاش کردیم فرمانده هان را متقاعد کنیم تا به جبهه اعزام شویم وقتی با واکنش منفی آنها مواجه شدیم راهی جز اعتصاب برای این خواسته خود ندیدیم . سردارشهیدابو عمار فرمانده وقت سپاه به نزد ما آمد و ما را تهدید به زندانی و دادگاه نظامی کردولی ما مصمم بودیم و تهدید آنها اثر گذار نبود .آنها وقتی دیدند یک گردان را نمی شود تهدید کرد ، نشستند ، با پیشنهاد ما موافقت و با ما تسویه حساب کردند تا افراد به سپاه شهرستان خود بازگردند.

از« گردان جنگل » که تسویه حساب گرفتید به جبهه رفتید؟

نه ، باید خودرا به سپاه رشت معرفی می کردم.  وارد سپاه رشت که شدم سردار شهید حاج محمود قلی پور با اعزام به جبهه بنده مخالفت کرد وبا اصرار وذکر اینکه این یک تکلیف است مرا به دفترشهید آیت الله احسان بخش نماینده گرامی حضرت امام(ره) درگیلان معرفی کرد تا از محافظین دفتر ایشان باشم که  آنجا هم داستان خود را دارد

چه داستانی ؟!

 سه چهار ماه بیشتردوام نیاوردم . البته در همین مدت کم هم آیت الله احسان بخش از بنده به نیکی یاد می کرد من نیز به ایشان خیلی علاقمند بودم . روزی خدمت ایشان رسیدم از ایشان تقاضای حلالیت کردم و خواستم تا با اعزام بنده به جبهه های جنگ موافقت کند  بدجوری مخالفت می کرد  لذا با گریه به حاج آقا احسابخش عرض کردم ، اجازه دهد از خدمتشان مرخص شوم و درنهایت هم ایشان پذیرفتند.

… و اولین حضوردرجبهه شما کی بود؟

اواسط سال61  سپاه رشت گروهی را تحت عنوان مهندسی رزمی به جبهه اعزام کرد که یکی از اعضای آن گروه من بودم . مارا به اهواز تیپ 25کربلا که مقرستادآن را به نام پایگاه شهید مظلوم دکتربهشتی مزین کرده بودند اعزام کردند. تیپ 25 کربلا  آن موقع متشکل از رزمندگان استان های گیلان ، مازندران و گلستان بود که بعدها به لشکر و لشکرویژه کربلا ارتقاءیافت .

 

چه شد که به مهندسی رزمی علاقمندشدید؟

می خواستم پایم به جبهه برسد حالا کجا خدمت کنم خیلی برایم فرق نمی کرد درثانی سپاه رشت ما را باهمین عنوان اعزام کرده بود در واقع اولین گروه از نیرو های سپاه گیلان که برای تشکیل گردان مهندسی رزمی  واردتیپ 25 کربلا شد ما بودیم . در حقیقت گردان مهندسی رزمی  25 کربلا را ما به اتفاق تنی چند از بچه های مازندران تشکیل دادیم البته بعد از مدت کوتاهی تعدادی افراد از پاسداران بنا به علاقه ای که  به گردانهای پیاده از خود نشان دادند از ما جدا شدند و به گردان های رفتند تامستقیم با دشمن بجنگند. و ما چند نفر درمهندسی ادامه دادیم

چه زمانی با نام گردان مهندسی رزمی در عملیاتها شرکت کردید؟

سال 62 عملیات ولفجر 4 با مسئولیت فرماندهی گردان مهندسی و در ادامه والفجر .درهمین سال سپاه تصمیم گرفت که تقریبا اولین عملیات رسمی برون مرزی خود را در جزایر مجنون اجرا کند. جزایر مجنون برای عراق از اهمیت فوق العاده ای برخورداربود اگر ما موفق می شدیم برجاده استان العماره مسلط شویم در واقع رگ حیاتی دشمن را به دست می گرفتیم. راه مواصلاتی غرب به جنوب دشمن درتیررس ما قرارمی  گرفت فرماندهان  قرارگاه عملیاتی می گفتند که  شما باید راه ورود نیرو های پشتیبانی دشمن از غرب به جنوب را ببندید. نزدیک ترین راه برای اجرای این دستور منطقه عمومی دهلران بود (علی غربی- علی شرقی) که جاده علی غربی علی شرقی مهمترین راه مواصلاتی غرب بااستان العماره عراق بود .وظیفه لشکر 25 کربلا این بود که با تسلط بر ارتفاعات منطقه از پشتیبانی دشمن جلوگیری کند حتی اگر شده با آتش سنگین توپخانه و زرهی. باید این جاده ارتباطش قطع می شد.

 

شما اولین فرمانده  پاسدار گردان مهندسی رزمی در لشکر25کربلابودید درسته ؟ چرا فرماندهان به این مهم رسیدند که گردان مهندسی تشکیل دهند ؟ آیا این با به روز «بودن با جنگ » ارتباط داشت ؟

بله ، اولین  پاسدار فرمانده مهندسی رزمی لشکر25کربلا بنده بودم. ببینید جنگ هر روز نوتر می شد . به روز تر می شد ماهم باید خودرا با آهنگ ، خواسته ها و ضرورتهای جنگ هماهنگ می کردیم. باید امکانات لازم را مهیا می کردیم .باید درراستای نیازهای جنگ نیروهارا آموزش می دادیم .هرچند همه ی خلاقیت هارا رزمندگان درمیدانهای نبرد کسب می کردند ولی این بدان معنا نبود که فرماندهان ما دست روی دست بگذارند . همین اقدامات  و طرحهای فرماندهان نظامی بود که واقعیت جنگ را برای همه، بخصوص مسئولین نظام ملموس ترمی کرد. نمی شد با پشت به خواسته های مهم جنگ، با دشمن جنگید که دراین صورت عدم فتح نصیب لشکریان اسلام می شد.

درآن زمان فرمانده لشکر25کربلا چه کسی  بود؟

تا سال 63 (عملیات بدر) عملیات بدر  فرمانده لشکرسردار کوسه چی بود که در ادامه عملیات سردار مرتضی قربانی (البته الان ما به این برادران سردارمی گوئیم ،آنموقع « برادر » بودند!) ادامه عملیات را برعهده گرفت.

بعدچی شد؟

عرض کردم که در خود عملیات بدر برادر کوسه چی حضور داشت ماموریت ما گرفتن سه پاسگاه عراقی بود ( ابوترابه ،ابولیله و ابوذکربود) ما ابوترابه را گرفتیم که در همین عملیات سردارشهید علی خوش روش ازفرماندهان گیلانی لشگر25کربلا به شهادت رسید . ولی  ابو لیله و ابوذکر در مراحل بعدوذر زمان فرماندهی آقا مرتضی آزادشد . از اتفاق ناگواردیگر این عملیات شهادت فرمانده لشکر 31 عاشورا سردار شهید مهدی باکری بود . بعد از عملیات بدر  قسمت عمده حور الهویزه دست ما بود ولی جاده العماره به بصره که قرار بود بگیریم موفق نشدیم به هرحال  هریک از عملیاتها هم شرایط خاص خودش را داشت

 

 بنظرشما مهمترین و حساسترین و دشوارترین عملیات نظام کدام بود؟

طولانی ترین عملیات در این 8 سال جنگ همین عملیات ولفجر 8 بود. (عملیات آزادسازی فاو) زیرا فاو از لحاظ استراتژیک خیلی برای دشمن مهم بود برعکس غرب که کوهستانی بود ، فاو شبه جزیره بود سه طرفش آب  بود یک طرفش خورعبدالله طرف دیگرش اروند رود و ضلع سوم آن  خلیج فارس بود وفقط یک طرفش خشکی داشت که آن طرف هم به بصره می رسید .

مهمتر اینکه پایگاه موشکی دشمن آنجا قرارداشت و از آنجا خلیج فارس را کنترل میکرد. دیگر اینکه محل عبور نفتکش های عراق همین مسیر خور عبدالله بود. خورعبدالله بین کویت و عراق قرار داشت که این برای نیروی هوایی و دریایی عراق دارای موقعیت ویژه بود.

عملیات فاو عملیاتی بود که باید از رودخانه اروند که در زمان مد عرض آنبه 1200 متر می رسید عبور میکردیم تا آنطرف فاو را فتح می کردیم در آن زمان نیروزی هوایی دشمن خیلی قوی بود

ما 80 روز  با دشمن بی وقفه در نبرد بودیم .هر روز درگیری داشتیم اینطور نبود که یک هفته استراحت بکنیم . من که آنطرف آب(اروند رود) رفتم اولین باری که پایم را اینطرف آب گذاشتم 35 روز بعد بود ، فاو  بعد80روز تسلیم رزمندگان اسلام شد . چه شد که فاو تسلیم شد ؟ باید گفت که این قصه نیاز به فرصتی استثنایی دارد.

بیاددارم که بنده سه ماه زودتر به این منطقه حساس ورودپیداکردم  تنها کسی که از لشکر به این منطقه رفت و آمدمی کرد یکی من بودم یکی هم سردار مرتضی قربانی فرمانده لشکر، حتی فرمانده تیپ ها هم ازعملیات آینده ما خبرنداشتند یکی می گفت عملیات بعدی در غرب است چون شماباخود اورکت می برید ،فرمانده گردانها میپرسیدند که عملیات کجاست می گفتیم حتما صلاح نیست شما بدانید یعنی اینقدر حفاظت صورت  می گرفت . اکثر کامیونهای ما با آرم و پلاک جهادسازندگی واداره کشاورزی در منطقه تردد می کردندتا معلوم نشود چه می کنیم چون روبروی فاو روستاهایی  بود هنوز مردم زندگی می کردند و طوری وانمود می شد که ما جزء نیروهای جهاد هستیم در این سه ماه ما حفاظت را صد در صد رعایت کردیم .

 

دشمن بعدعملیات فاو چه کرد؟

عراق آمد جنگ متحرک  را شروع کرد دشمن برخی شهر ها از جمله مهران راتصرف کرد که فرمان حضرت امام (ره) به داد شهرمهران رسید و رزمندگان با ندای رهبرخود کارا تمام کردند و شهرمهران برای همیشه آزادشد.

حاج آقا عملیات کربلای 5را چکونه دیدید؟

عملیات کربلای 5یک استثناء بود.درآن عملیات ما و دشمن هرچه داشتیم دربرابر هم قراردادیم

یکی ازپر تلفات ترین عملیات ها عملیات کربلای 5 بود ، شاید بتوان گفت که هفتاد هشتاد درصد رزمندگانی که در عملیات کربلای 5 بودند شهید ، اسیر یا جانباز شدند خیلی ها زخمی شدند به بیمارستان رفتند مداوای نسبی شدند و دوباره یا سه باره برگشتند به خط که اخوی بنده و سردار شهید با مروت هم درهمین عملیات ودر جزیره بوارین (منطقه عمومی شلمچه) شهید شدند . باید برای عظمت عملیات کربای 5 کتابهانوشت.

 

مهندس ،چه مدت درلشگرماندید؟

من جزو افراد محدود و انگشت شمارگیلانی بودم که حضورم در لشگر25مستمر بود یعنی63 ماه در لشگر حضورداشتم یک بار با معرفی نامه از سپاه رشت وارد لشگرشدم و یکبارهم از لشگر25 تسویه گرفتم و به سپاه استان برگشتم .

در طول 63ماه  تسویه نکردم که بیایم در عقب چند ماهی بمانم و دوباره اعزام شوم به جبهه ؛ خدا توفیق داد که تا اواخر جنگ از جبهه تسویه حساب ،حتی تسویه موفقت هم نگیرم وبطور مستمر در جبهه حضور داشته باشم.

رسم براین بود که بعد از عملیات های بزرگ لشگر ها به عقب می آمدند ، گردان های پدافندی را به خط می فرستادند و خود در عقبه به سازماندهی ، آموزش و تجهیز نیرو ها ، امکانات و استحکامات می پرداختند ، به همین خاطر فرماندهان هم فرصت داشتند تا به عقبه بیایند یا از یگانهای عملیاتی تسویه بگیرند و یه سالی کمتریابیشتر درشهرستان بمانند البته داشتیم رزمندگانی که در سپاه شهرستانها خدمت می کردند وبا شنیدن مارش عملیات ماموریت یا حتی با استفاده از مرخصی استحقاقی خودرا به منطقه عملیاتی می رساندند این احساس دوطرفه بود.

چرا؟ مگرچه تفاوتی بین گردان مهندسی رزمی با گردانهای پیاده بود؟

ببینید ما گفتیم ایامی که عملیات نبود؛ نگفتیم که جنگ نبود ! بنابراین تا وقتی که رزمنده درخط حضورداشت مهندسی رزمی هم باید با لودرها و بلدوزرهایش کنار دست رزمندگان بصورت شبانه روزی فعالیت می کرد . یعنی هر آن باید خاکریز میزدیم ، سنگر های انفرادی و اجتماعی برای رزمندگان درست میکردیم. سوله های اجتماعی انفرادی ، فرماندهی ، ستادی و … وظایف ما تعطیل بردار نبود یعنی تعریف ماموریت ما این بود مهندسی قبل عملیات ، مهندسی حین عملیات و مهندسی بعد عملیات بنابراین ما هیچ موقع تعطیلی نداشتیم ، استراحت نداشتیم ، قبل عملیات شناسایی مناطق جدید ، باز کردن معبر ، زدن خاکریز ، زدن سنگر های مستحکم در مناطقی که رزمندگان باید در شب عملیات استقرار پیدا می کردند ، بیمارستان های صحرایی ، اورژانس  صحرایی ، پست های امداد ، کانال های زیگزاگی خاکریز برای تانکها و توپها و…

در حین عملیات هم مهندسی رزمی باید دوشا دوش رزمندگان پیشروی میکرد تا هر جایی که آنها توقف می کردند مهندسی خاکریز بلند کند و برای رزمندگان جان پناه بسازد ، به همین خاطر اکثر رزمندگان مشغول به خدمت در گردان مهندسی ضمن اینکه مثل سایر رزمندگان ایثارگر بودند. پر طاقت و با حوصله نیز بودند

 

چه شدکه به گیلان برگشتید؟

 

زمانی که وارد لشگر مازندران شدم ، آن موقع تیپ کربلا بود لشگر نبود ، بعد لشگر 25 کربلا شد بعد دو تیپ احمد ابن موسی و 28 صفر را به لشگر دادند شد لشگر ویژه 25 کربلا تا برج 1 سال 67 در لشگر 25 کربلا ماندم .

دو سه سالی بود که گیلان دارای لشکرشده بود همه ی رزمندگان گیلانی به لشگرقدس آمده بودند و در رده مسئولیتی بالای لشگر من آخرین نفری بودم که از لشگر25کربلا به گیلان می آمدم .

البته این علاقمندی در بین برخی مسئولین مازندرانی هم دیده می شد که بنده به لشگر قدس عزیمت کنم ، یادم است که در مسیر اهواز به هفت تپه با سردار قربانی صحبت کردم و ایشان  را متقاعدساختم تا با انتقال بنده موافقت نمایند

به یاددارید که بعد شما چه کسی فرمانده گردان مهندسی لشگر25 شد؟

بله ، برادری بودبه نام حسن علم شاهی  اهل علی آباد گرگان که اوهم به خیل جانبازان دفاع مقدس پیوست  بعد بنده گردان مهندسی رزمی لشگر 25 کربلا در طول چهار ماه یا پنج ماه چهار فرمانده عوض کرداین هم درنوع خودش جالب توجه بود  پنج سال یک فرمانده و بعد من چهار پنج ماه  سه چهار  فرمانده ! بیش از 3 سال بعداز تشکیل لشگر قدس در لشگر مازندران ماندم  که سرانجام بعد تعطیلات نوروز سال 67بود که به لشگر قدس پیوستم  یعنی  حدود پنج شش ماه به پذیرش قطعنامه  مانده بود که به عقب برگشتم . همیشه برای این پنج شش ماه  اخرجنگ عذاب وجدان دارم که چرا به عقبه برگشتم ، خود را ملامت می کنم که نتوانستم تا پایان بمانم!!

و درمورد دفاع مقدس ؟

ببینید من هنوزهم فرهنگ دفاع مقدس را راهگشای همه مشکلات نظام می دانم. اگرهمه ما به آن فرهنگ ناب و بی بدیل دل بسپاریم هیچ مشکل و مصیبتی قادربه شکست ما نمی شود. باید به فرهنگ دفاع مقدس اعتقاد پیداکنیم و آنرا حلال همه ی گرفتاریهای پیش رو بدانیم.

فرهنگ دفاع مقدس بسیار مظلوم واقع شده است، رادیو ،تلویزیون و سینما هم نتوانسته حق مطلب را ادا کند هنوزهم ناگفته هایی از جنگ وجود دارد ، که خیلی ها نمیخواهند  بازگوکنند ولی این ناگفته ها وجود دارند.

خیلی ازکشور ها دست به دست هم داده بودند تا جمهوری اسلامی را از بین ببرند خدا خیلی به کمک مان آمد یعنی تا جایی که از خودمان بر می آمد انجام میدادیم ولی در برخی جاها که کاری از دست بشر بر نمی آمد خدا به یاری مان آمد.

احرارگیل: حاج آقا، خسته تان کردیم 2ساعت روی زمین نشستید و به همه ی سوالات ما به نیکی پاسخ گفتید جوانان تشنه ی ناگفته های دوران دفاع مقدس اند .جوانان گیلانی دوست دارندفرماندهان اصلی خود را در زمان حیات شان بیشتربشناسند. از شما قول بگیریم برای مصاحبه های تخصصی عملیاتها؟!

مهندس تقوی زاده : موافقم . امیدوارم توفیق داشته باشم.